محل تبلیغات شما

سرو  یکسم فقط یک سانتی متر باز شده و شب ها شی  اف واژ  ینال پر. یم رز می گذارم برای نرم تر کردنش، دیشب و امروز صبح دیدم از من زیاد مایع خاصی می رود، کمی ترسیدم، البته این بار کمتر از قبل، دارم با ماجراهای بارداری خو می گیرم، به اینکه اگر بچه خوب حرکت نکرد باید پر بزنی تا زایشگاه نوار قلب جنین را بگیرند، به ترشحات رنگ و وارنگی که هر روز صبح با آنها بیدار می شوی و مخاط سرویکس توست اما نباید رنگش قرمز خون باشد و دوباره به زایشگاه رفتم، یادم نمی آید چند بار ولی دیگر آداپته شدم اینقدر که در هفته های آخر معاینه ی لگنی می شوی، درد دارد کمی ولی نفس عمیق که میکشی کاملا قابل تحمل است، تازه وضعیت بچه اینقد برایت مهم است این ها شبیه نیش پشه اند در کنارش. تست شبیه بیبی چک اما کوچکتر بود، ترشحات وا .ژن را به آن می زنند و خدا را شکر تستم منفی بود، ترشحات زیاد کار آن قرص دیشب بود. در آن بحبوحه که دختران پولدار و لباس های قشنگ شان با شکم های برآمده ی پائین نیفتاده را می دیدم که در زایشگاه که در یک بیمارستان خصوصی است می آمدند و می رفتند و چانه میزدند و گاهی التماس می کردند سزارین شوند و پرسنل رضایت نمی دادند، صدای چند جیغ با فاصله ی چند دقیقه را شنیدم و بعد قشنگ ترین صدای زندگیم بود انگار، صدای تولد، صدای شروع زندگی، نوزاد زن متولد شده و گریه می کرد، قلبم فشرده شده بود، به دخترک توی شکمم گفتم این اولین صدایی خواهد بود که از تو می شنوم و چقدر زیباست، انگار با شنیدنش نه ماه خستگی آدم در می رود، روح و جان آدم سبک می شود. دلم خواست خودم تجربه اش کنم، بعد نوزادم را روی دلم بگذارند و من انگشتان دست و پایم را بشمارم، صورتش را نگاه کنم و در زیبایی خلقتش غرق شوم. اما تا آن روز به خودم قپل دادم که دیگر مبارزه نکنم، با زمان یا شرایط نجنگم و سلامتی جنین برایم در اولویت از شیوه ی زایمان باشد و باشد که خداوند خودش در آغوشش از ما محافظت کند. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها