محل تبلیغات شما

نمیدانم نشنیدم یا چه که زودتر آمدم مطب دکتر. جایی در قسمتی دور و پر از هیاهو، انبوه بیمارستان و داروخانه با لگن های توالت که بیرون در جلوی دید به صف کرده اند، مطب های دکترهای رنگارنگ و پارکینگ های پر شده ی خیابانی و ماشین های در هم قفل شده. گیر افتاده ام این نقطه ی وهم آور و دور و تنها خاطره ام از اینجا بستری شدن یکی از اقوام در بیمارستان روبروی ساختمانی است که در آن منتظرم. آدم های پیر و جوان بیمار به این طرف و آن طرف می روند و من از حجم زیاد بیماری یا دکتربازیشان وحشت زده می شوم. مجبورم در مطب دکتر بمانم تا ساعتی دیگر که بیاید، سرم را در گوشی می کنم و به همسرم تکست می دهم، بعد یک کتاب دو زبانه از نزار قبانی پیدا می کنم، کمی چشمم از پرستش زن و  چینش کلمات لطیفش لذت می برد، ولی خسته ام، خیلی خسته، چشمانم را کمی می بندم، زنی که روبرو نشسته به من زل می زند،  مراجعین می آیند و می روند و منشی جوان و مو فرفری چشم سبز با خواسته های عجیب شان خوب برخورد می کند. ناگهان حس میکنم در یکی از فیلم های اصغر فرهادی ام، باید چیزی شبیه "چهارشنبه سوری" باشد، همان حس های آخر سال و عجله ی آدم ها و خواسته های عجیبشان. صدای بلند آژیر آمبولانس در فضا می پیچد، و فیلم ادامه پیدا می کند اما 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها