باورم نمی شود که تو جدی جدی داری تلاش می کنی از زیر پوستم بخزی و وارد زندگی ما شوی. پدهای بیشتری بی درد خونی می شوند و تو گرسنه ای و مانند همیشه شروع به دست و پا زدن می کنی. تنها در خانه نشسته ام سمنو و آجیل میخورم و دلم ماکارونی می خواهد، در دل آرزو می کنم ای کاش مادر زودتر می رسید و یک ماکارونی خوشمزه درست می کرد. چون هیچ غذایی به غیر از خانگی نمیتوان خورد و امروز یک پنجشنبه ی شلوغ است که همه به غیر از مادر و پدر همسرم به شدت مشغولند ولی گرچه که انسان های به غایت دوست داشتنی هستند اما من مزاحمشان نمی شوم چون به شدت استرسی هستند و من به تنها چیزی که نیاز دارم آرامش است و دائم جواب الان به خدا خوبم را تکرار نکردن. می دانم هر چقدر تنها باشم خداوند هست، ای کاش خدا ماکارونی می پخت فقط با عرض شرمندگی.
درباره این سایت