درست روزهایی که بیشتر نیازت دارم، کمتر کنارم هستی. مید دانم که مجبوریم، که زندگی سختی های خودش را دارد، که چه تنها هستم این روزهای آخر، می دانم می دانم. دیشب چشمان خواب آلودت را در تاریکی اتاق تماشا می کردم و تو را بیشتر آرزو می کردم. شب ها خودت را شکنجه میکنی کمی بیشتر در کنارم توی تخت بیدار بمانی و من صورت سپید با ته ریش های مشکی و اندکی سفید روی چانه ات را نوازش می کردم. بعد نیمه شب بیدار شدی و من را در تخت نیافتی، مثل پرنده ای با خودت برگرداندی به تخت و آنقدر در آغوشت فشردی تا دوباره خواب مرا در ربود. نمی دانم اگر تو را نداشتیم چکار میکردیم مهربانم، باز هم خداوند را شکر می گویم بابت معجزه ی حضورت.
درباره این سایت